سوگند
87/10/17 :: 2:35 عصر
یاد بگذشته به دل ماند ودریغ.........نیست یارم که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند ونداد........نامه ای تا دل من شادکند
خود ندانم چه خطایی کردم...........که زمین رشته ی الفت بگسست
دردلش جایی اگر بود مرا............بس چرا دیده زدیدارم بست؟؟
گفتم از دیده چو دورش سازم........بیگمان زودتر ازدل برود
مرگ باید که مرا دریابد.........ور نه دردیست که مشکل برود
شعر گفتم که زدل بردارم.......بار سنگین غم عشقش را
شعر.خود جلوه ای ازرویش شد......با که گویم ستم عشقش را
تا دو چشمش به رخم حیران نیست...به چه کار ایدم این زیبایی
بشکن این اینه راای مادر.........حاصلم چیست زخودارایی؟؟
در ببندید وبگویید که من..........جزازاو از همه کس بگسستم
کس اگرگفت چرا؟باکم نیست.....
فاش گویید که.....عاشق هستم
قاصدی امد اگرازره دور........زود برسید که بیغام ازکیست
گرازاونیست بگویید ان زن.......دیرگاهیست دراین منزل نیست
خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
Atom
:: کل بازدیدها ::
97193
:: بازدید امروز ::
9
:: بازدید دیروز ::
8
:: درباره خودم ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
یادداشتها و برداشتها:: لوگوی دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::